گفتاري از شهيد عدنان سابوته : من گذشته ي خوبي نداشتم و بخشي از زندگيم را در غفلت به سر بردم ، اکنون که خداوند به من عنايت نمود و توبه کردم با خداي خويش عهد بسته ام که تا زنده ام در اين نبرد با پاي برهنه بجنگم پس داستان زندگيم را بعد از شهادتم براي ديگران بازگو کنيد.

«عدنان سابوته» عاشق پابرهنه‌ جبهه‌‌ها داد؟!دريغا! هيچ شاعري براي پاهايش شعر نگفت تا کلمات گريه کنند، افسوس که قلم‌ها براي پاهايش چيزي ننوشتند. پاهاي تاول‌زده عدنان يکي از هزاران گنج دفاع مقدس است که بعد از گذشت 29 سال‌ هنوز استخراج نشده است.

شهيد «عدنان سابوته» به سال‌ 1327 در منطقه عشايري «شوهان» يا همان «چنگوله» استان ايلام در خانواده مذهبي و اهل قرآن متولد شد؛ پدرش کشاورزي و دامپروري مي‌کرد؛ طفوليت وي در منطقه عشايري «شوهان» گذشت؛ در نهايت خانواده سابوته براي امرار و معاش به عراق مهاجرت مي‌کند. عدنان حدود 5 ـ 6 سال درعراق تحصيل کرد و اين سفر، موقعيت مناسبي براي تسلط کامل وي به قرآن کريم و زبان عربي فراهم کرد؛ وي در سال 1347 با «جميله سعاتمند» که يکي از اقوامش بود، ازدواج کرد و صاحب فرزند پسري به نام «حيدر» شد که اين زندگي مشترک به دليل اختلافات، به جدايي ختم شد و عدنان به همراه «حيدر» در خانه پدرش روزگار را سپري کرد. سال 1350 خانواده سابوته را از عراق بيرون کردند و آنها پس از بازگشت و مدتي زندگي در«شوهان» در سال‌ 52 به تهران آمدند؛ شهيد سابوته در طول سال‌هايي که در تهران زندگي مي‌کرد، با ايلام در ارتباط بود گويي در آنجا به دنبال گمشده‌اي بود؛ وي در دوران پيروزي انقلاب به همراه برادرانش نقش برجسته‌اي در معرفي امام خميني (ره) و انقلاب به مردم داشتند.عدنان براي امرار و معاش به دوختن گوني در اهواز مشغول شد؛ به گفته اين شهيد به نقل از دوستانش «گاهي در معاملات با کساني که حرف حساب سرشان نمي‌شد، دعوا و کتک‌کاري مي‌کردم». وي در انديمشک نيز آب‌ميوه و تنقلات مي‌فروخت.عدنان در سال 1358 با يکي از اقوامشان به نام «شيرين پريچه» ازدواج کرد و تا قبل از تولد «مريم» که ثمره اين ازدواج بود، در چادرهايي که در اردوگاه برپا بود، زندگي مي‌کردند و پس از تولد مريم در سال 1360 شيرين به تهران آمد و به مدت 6 ماه با خانواده همسرش زندگي کرد.شيرين پريچه درباره شهيد «عدنان سابوته» مي‌گويد: عدنان صبور و خوش اخلاق بود؛ هميشه آرزوي شهادت داشت، بدون اينکه دوره آموزش نظامي گذرانده باشد، با شجاعت مي‌جنگيد؛ در مين‌گذاري و خنثي کردن مين‌هاي منطقه نيز وارد عمل شده بود تا اينکه در همين مسير به شهادت رسيد.

  شهيد سابوته نمي‌گذاشت حق مظلومي ضايع شود

ولي‌الله محمدي از دوستان شهيد «عدنان سابوته» بيان مي‌دارد: شهيد سابوته در سال‌هاي 57 و 58 در کارگاه دوخت و دوز گوني کار مي‌کرد؛ بنده و پدرم نيز در آنجا بوديم؛ به خاطر دارم که اگر در آنجا حقي از کارگري ضايع مي‌شد، عدنان مي‌رفت و حق او را مطالبه مي‌کرد.وي ادامه داد: پس از حمله عراق به مهران در مهرماه 1359، بسياري از مردم بدون اينکه کوچکترين وسيله‌اي همراه خود داشته باشند، به کوه‌هاي اناران و چنگوله گريختند؛ عدنان براي تهيه آذوقه، آرد و خرما و ساير وسايل مايحتاج مردم به ستاد عشاير ايلام مي‌رفت و با اسب و قاطر لوازم را مي‌آورد. سپس در کوه‌هاي اطراف بين مردم تقسيم مي‌کرد. او دلسوزانه تا زماني که مردم آواره کوه‌ها و دشت‌ها بودند، به ياريشان مي‌شتافت؛ ما تا آذر ماه 1359 در کوه‌ها بوديم و مي‌ديدم که اين

  شهيد سابوته "شهادتم نشانه قبولي‌ام نزد خداست"

شهيد سابوته، رزمنده پابرهنه و خستگي‌ناپذيري بود.رحيمي با اشاره به يکي از خاطرات اين شهيد، خاطرنشان کرد: پس از سقوط شهر مهران، عدنان نيت کرد که محاسنش را تا پيش از زيارت امامزاده سيد حسن کوتاه کند؛ عدنان، عاشق بود و مي‌گفت «قبل از انقلاب اشتباهاتي داشتم؛ دعا کنيد تا شهيد شوم و اگر شهيد شوم به اين معني است که خداوند مرا قبول کرده است».

او پابرهنه راه مي‌رفت تا خداوند گناهانش را ببخشد؛ او خارهاي بيابان‌ها و سنگ‌هاي داغ را به جان مي‌خريد تا بلکه پروردگار توبه‌اش را بپذيرد. عدنان آموزش نظامي نديده بود اما مين‌ها را خنثي مي‌کرد؛ گاهي به او مي‌گفتند «عدنان بالاخره مين‌هاي عراقي تو را به کشتن مي‌دهد» او عاشقانه با چشم‌هاي ميشي‌اش که اشک در آن حلقه مي‌زد، پاسخ مي‌داد «اگر در انجام کاري براي دفاع از اسلام کشته شوم، شهيد شده‌ام».

 مي‌دانست که به زودي شهيد مي‌شود

وي ادامه داد: گزارشي از وضعيت منطقه تهيه کرديم؛ با حاکم شدن کمي آرامش در منطقه، شهيد سابوته تصميم گرفت به ديدار پدر و مادر و فرزندش به تهران برود؛ مبلغ کمي از استانداري گرفته بود تا آن را براي مداواي بيماري کليوي حيدر اختصاص بدهد؛ چند روزي در تهران ماند.پس از بازگشت به منطقه، به او گفتم «بگذاريم تا گردان تخريب، مين‌ها را خنثي کند» اما پاسخ داد «هرجايي که مين‌ها جلوي پيشروي بچه‌ها را بگيرد، خنثي مي‌کنم».

براي رفتن به مرخصي و خداحافظي پيش عدنان رفتم؛ او گفت «من قطعاً شهيد مي‌شوم» گفتم «از کجا مي‌داني؟» پاسخ داد «از زماني که همسر اولم را طلاق دادم، پدر و مادرم از من دلگير بودند؛ در اين مرخصي که چند روزي پيش آنها بودم، مورد عزت و احترام بودم؛ زماني که خواستم از در بيرون بيايم، مادرم پيراهنم را از پشت گرفت و لبخندي زد و گفت اولين کساني که همراه شهدا به بهشت مي‌روند، پدر و مادرشان هستند؛ اين همه در کوه‌ها و دشت‌ها مقاومت کردم اما هيچ يک از آنها به اندازه حرف مادرم تأثيرگذار نبود؛ و به دلم افتاده که شهيد مي‌شوم».

ساعت 2 ظهر روز دهم مرداد 1361 بود و آفتاب سوزاني بر دشت «چالاب» ايلام مي‌تابيد؛ دوستانش چاي ذغالي آماده کرده بودند و به عدنان اصرار مي‌کردند تا بيايد و به جمع آنها بپيوندد؛ او مي‌گويد «بايد اين مين را هم خنثي کنم» تا اينکه عدنان با انفجار مين تله‌اي با قلبي ترکش‌‌خورده، دست‌ و پاهايي قطع شده و پيکري خون‌آلود که امکان غسل آن وجود نداشت، به ديدار خداوند رفت و دعاي اين دلاور پابرهنه مستجاب شد. پيکر شهيد سابوته که در قفس تن ناآرام بود، در امامزاده صالح (ع) شهر مهران استان ايلام آرام گرفت.

رحيمي به وصاياي شهيد «عدنان سابوته» اشاره کرد و گفت: 

عدنان هميشه از اسلام و احکامش حرف مي‌زد؛ تکيه کلامش «طبق گفته امام» بود و مي‌گفت «وقتي امام مي‌گويند انقلاب را حفظ کنيد، مقابل دشمنان بايستيد، با امت ايران هستند و بايد من و شما انقلاب را به دست صاحب اصلي که امام زمان (عج) است، برسانيم؛ بايد خستگي‌ناپذير بوده و روز به روز با تمام قدرت، قرآن و اسلام را حفظ کنيم و در خط ولايت باشيم؛ بايد روبروي دشمن بايستيم و نگذاريم دشمن در خاک ما راحت و آسوده بخوابد؛ اگر شب‌ها به عراقي‌هايي که در خاک ما خوابيده‌اند، پاتک نزنيم، اشتباه کرده‌ايم و گناه مرتکب ‌شده‌ايم». او به تمام حرف‌هايي که مي‌زد عمل مي‌کرد و دشمن را تا منطقه قلاويزان به عقب راند.